دلِ سیر
مثلاً خیال میکنیم، همه چی خیلی خوبه و همه چی آرومه ...
انگشتایِ رنگیِ آدما تازه دارن به زندگی یه معنی جدیدو میدن؛
از سبزی لجنزار تا کبودی جیغ هایِ بنفش این مثلاً اجاره نشینایِ مصلحتی
گرفته تا افسردگی روحِ پدر بزرگ تو چهاردیواری دو در دو ...
همه چی خوب و عالیه، اینکه زنده ایمو نفس میکشیم یه پوئن مثبته
باید شکرگزار همین جماعت باشیم و بهتره یه دست و جیغ و هورا به افتخارشون بزنیم تا مثلاً قافیه خالی نباشه ...
از اینا گذشته دوتا چسب زخم باید ورداری بزاری جایی که اوف شده تا حس نوستالژیت اوردوز نکنه یه وقتی که احساس کنی باید واژگان ذهنتو
اساسی قلقلک بدی و بعدش مثلاً یه وقتایی یه جاهایی از زبون یه آدمایی
مرهمتو پیدا کنی و بعد تو نشئگی روزات هپروت طی کنی و خلاصه جاده خاکیَم
اگه رفتی، با این جماعت سرشاخ نشی که جز ... بی خیال ...
امروز من، هزارو یک شبِ تاریخِ فرداست؛ و فردا شاید آرزویِ امروز ...
خلاصه یه روزی ... بگذریم ... شما حالتون خوبه؟
- جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۳۸ ب.ظ
تو هم دست خطت خوبه ها
رو نکرده بودیــــــــــــــــــا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فکر میکردم فقط شعر گفتنت تاپه
نگو دست خطتم بد نیس!
آورین
قشنگ بود
و جای تامل داشت خیلی.....
دست خطت از منم بهتره