نسل سومی (بدلی از خاک)

یادگاری هایِ خیس رویِ خاک

نسل سومی (بدلی از خاک)

یادگاری هایِ خیس رویِ خاک

چشماتو باز کن مهربون، با من یکی شو نازنین
اینجا منو تنها نذار، تو خاطراتِ غمگین

با اشتهایِ هر نفس، داشتنِ اون دستایِ تو
عشقُ به من هدیه می داد، تو این هوایِ سنگین

احساسِ در زنجیرِ من، چشمایِ بی تقصیرِ تو
تقسیم می شن با عادتِ، دنیایِ در تغییرِ تو

( دلواپسی هامو ببین، تو روزهایِ بی ثمر
بی تو نمی تونم که با، آیینه باشم همنفس )

وقتی که تو صَحنِ چشات، پَر می زدم تا آسمون
بانو جهانم با تو بود، دنیایِ بی حدِ جنون

حالا که عمری از منُ، عشقم گذشته یارِ من
چشماتو بازکن نازنین، تو چله یِ رنگین کمون

لعنت به این احساسِ من، این سایه تو تقدیرِ من
قصه م همینه با توُ، احساسِ بی تأثیرِ من

( با تو تمامِ حسِ من، معنا می گیره تا ابد
کاش می تونستم ببینم، تو رو جایی دور از قفس )

این حسِ عاشقونه تا احساس هایِ مشترک
بینِ من و احساسِ تو، فاصله بود و حسِ شک

کاشکی تو دنیایِ کبود، یکم به فکرِ هم بودیم
اون لحظه هایِ بی هدف، بودیم به یادِ شاپرک

خسته شدم از این همه، رؤیایِ تردید و کبود
کاشکی تو احساساتمون، ما بودیمُ هیشکی نبود

( خواستم با احساسِ خودم، تو لحظه هایِ بی فروغ
عاشق بشم عاشق بشی، قصه همین باشهُ بس )

آنگاه که دنیا
خلاصه می شد در جبروتِ هیبتِ ما ...
کودکِ چشمانت
در دبستانِ
ما
الفبا می آموخت ...
علی(ع)،
تو را میانِ شیعه
گم کرده ام ...
پی نوشت: مراجعه شود به فایل صوتی زیر:

مثلاً خیال میکنیم، همه چی خیلی خوبه و همه چی آرومه ...
انگشتایِ رنگیِ آدما تازه دارن به زندگی یه معنی جدیدو میدن؛
از سبزی لجنزار تا کبودی جیغ هایِ بنفش این مثلاً اجاره نشینایِ مصلحتی
گرفته تا افسردگی روحِ پدر بزرگ تو چهاردیواری دو در دو ...
همه چی خوب و عالیه، اینکه زنده ایمو نفس میکشیم یه پوئن مثبته
باید شکرگزار همین جماعت باشیم و بهتره یه دست و جیغ و هورا به افتخارشون بزنیم تا مثلاً قافیه خالی نباشه ...
از اینا گذشته دوتا چسب زخم باید ورداری بزاری جایی که اوف شده تا حس نوستالژیت اوردوز نکنه یه وقتی که احساس کنی باید واژگان ذهنتو
اساسی قلقلک بدی و بعدش مثلاً یه وقتایی یه جاهایی از زبون یه آدمایی
مرهمتو پیدا کنی و بعد تو نشئگی روزات هپروت طی کنی و خلاصه جاده خاکیَم
اگه رفتی، با این جماعت سرشاخ نشی که جز ... بی خیال ...
امروز من، هزارو یک شبِ تاریخِ فرداست؛ و فردا شاید آرزویِ امروز ...
خلاصه یه روزی ... بگذریم ... شما حالتون خوبه؟

درختِ سبزِ مهربون، دنیامو آروم میکنی؟

یه جا تو شاخ و برگِ عشق، غُصَمو جارو میکنی؟

 

میای با هم خوش باشیمو شبو تماشا بکنیم؟

یا تو غروبِ لحظه ها، گریه رو حاشا بکنیم؟

 

میشه بهم بگی که باز، موهاتو افشون میکنی

واسه یه مردِ خسته تو، سایه تو مهمون میکنی؟

 

آهای درختِ سبزِ من، گند نزنی به حالِ من

تو صلحِ هر خیانتی، پشت نکنی به حالِ من

 

باور کنی یا نکنی، دلم تموم شد به خدا

سوختش مثه یه شمعِ داغ، آب شد و بعد شدش جدا

 

دیگه تو سینَم ندارم، قلبی که باشه مهربون

بجاش یه سنگِ سردِ لُخت، آروم گرفته جایِ اون

 

بازم میای که خوش باشیم، تو صلح این خیانتا؟

یه جا یه گوشه یِ زمین، به دور از این کُدورتا؟

ترانه سرا: هامان نقی نیارمی